جدول جو
جدول جو

معنی کشیده روی - جستجوی لغت در جدول جو

کشیده روی
(کَ / کِدَ / دِ)
آنکه صورت وی دراز باشد. (از ناظم الاطباء). اسیل. مخروط الوجه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ / کِ دَ / دِ)
حالت کشیده روی. اسالت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پوشیده رو. روی پنهان کرده. نقاب دار. محجوب. روی نهفته. پوشیده رخ:
بسان زنان مرد پوشیده روی
همی رفت با جامه و رنگ و بوی.
فردوسی.
گرامی عروسان پوشیده روی
بمادر نمایند رخ یا بشوی.
نظامی.
بیا ساقی آن بکر پوشیده روی
بمن ده گرش هست پروای شوی.
نظامی.
، نهان. مخفی:
جهانی دگر هست پوشیده روی
به آنجا توان کرد این جستجوی.
نظامی.
، روی پوشیده. مستوره. پردگی. پوشیده رخ. دختر. زن:
ز پوشیده رویان یکی شهرناز
دگر پاکدامن بنام ارنواز.
فردوسی.
پسر هست و پوشیده رویان بسی
چنین خسته و بستۀ هر کسی.
فردوسی.
همه نام پوشیده رویان من
ز پرده بگسترد بر انجمن.
فردوسی.
ز پوشیده رویان ارجاسپ پنج
برفتند با مویه و درد و رنج.
فردوسی.
بفرمود از آن پس که هنگام خواب
که پوشیده رویان افراسیاب.
فردوسی.
بپرده درون دخت پوشیده روی
بجوشید مهرش بر آن مهرجوی.
فردوسی.
نشسته بر شاه پوشیده روی
بتن در یکی جامه کافور بوی.
فردوسی.
ز پوشیده رویان جز از سرزنش
نیابند شاهان برتر منش.
فردوسی.
ز چندین یکی را نبوده ست شوی
که دوشیزگانیم و پوشیده روی.
فردوسی.
چو ما را که بودیم پوشیده روی
برهنه بیاورد از ایوان بکوی.
فردوسی.
که پوشیده رویان ما در جهان
بر آرند بر خویشتن در نهان.
فردوسی.
ز پوشیده رویان ده آراسته
بیاوردگنجور و آن خواسته.
فردوسی.
از آن درد پوشیده رویان و داغ
شده لعل رخسارگان چون چراغ.
فردوسی.
همه دخت ترکان پوشیده روی
همه سروقد و همه مشک موی.
فردوسی.
برفتند پوشیده رویان دو خیل
عماری یکی در میان جلیل.
فردوسی.
که پوشیده رویان و فرزند من
همان خواهران را و پیوند من.
فردوسی.
ز پوشیده رویان بپیچید روی
هر آنکس که پوشیده دارد بکوی.
فردوسی.
که در پرده پوشیده رویان اوی
ز دیدار آن کس نپوشند روی.
فردوسی.
چو پوشیده رویان ایران سپاه
امیران شدند ازبد کینه خواه.
فردوسی.
همه دخت شاهان پوشیده روی
کسی کو نیامد ز پرده بکوی.
فردوسی.
یکی دختری یافت پوشیده روی
سه مرد گرانمایه و نامجوی.
فردوسی.
گفت (امیر محمد) باز گرد (خطاب به عبدالرحمن قوال) و این حدیث پوشیده دار. (تاریخ بیهقی). چنانکه دیدم چندیست که من آنجا رسیدم و سوی هندوستان خواهد رفت و از من پوشیده کرده، میگوید بغزنین خواهم بود یکچند. (تاریخ بیهقی ص 667).
ز اسبان و پوشیده رویان و تاج
دگر مهد پیروزه و تخت عاج.
فردوسی.
نگه کن بفرزند و پیوند من
بپوشیده رویان دلبند من.
فردوسی.
بنزدیک پوشیده رویان شاه
بیامد یکی مرد با دستگاه.
فردوسی.
نه مادرت بیند نه خویشان بروم
نه پوشیده رویان آن مرز و بوم.
فردوسی.
بشد هش ز پوشیده رویان اوی
پر از خون دل جعد مویان اوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ / دِ)
درازریش. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). رجوع به کشیده و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ /دِ)
قسمی از زردوزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
آنکه حجاب ندارد. آنکه رو نبندد، بشاش. خندان. شادان. طلق الوجه. (منتهی الارب) :
رسیدند بهرام و خسرو بهم
گشاده یکی روی و دیگر دژم.
فردوسی.
، بشاش. خندان. شادان:
گشاده روی باید بود یکچند
که پای و سر نیاید هر دو در بند.
نظامی.
گشاده روی کنی همچو گل وداع مرا
شکسته دل نکنی پیش عندلیبانم.
صائب.
رجوع به گشاده رو شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کریه المنظر. کریه منظر. زشت. ناخوش دیدار. بدگل:
گوریست سیاه رنگ دهلیزم
خوکیست کریه روی دربانم.
مسعودسعد.
رجوع به کریه منظر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
سفرۀ روی میز، دستمال. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). رجوع به کندوری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوشیده روی
تصویر پوشیده روی
نقابدار، محجوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشیده ریش
تصویر کشیده ریش
دراز ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده روی
تصویر گشاده روی
آنکه حجاب ندارد، بشاش، خندان
فرهنگ لغت هوشیار